محمود فخرالحاج

خاطرات آبی من

دربی که دیگر هرگز تکرار نشد

🔹هر چقدر هم مشغول باشی و از صبح کله سحر بیرون از خانه بوده باشی تا این ساعت از شب، وقتی به خانه می رسی و یک سری به فضای مجازی می زنی که پر شده از تصاویر مهدی هاشمی نسب و آن دربی به یادماندنی.. تازه تمام خاطره های آن بازی در ذهنت شروع به تکرار شدن می کنند.
🔹مگر می توانی آن دربی را از یاد ببری؟ وقتی تازه در اواسط نوجوانی باشی و هنوز چند سالی از هواداری ات نگذشته باشد.. دیدن یک دربی که پر بود از هیجان، پر بود از گل، پر بود از جنجال و کتک کاری هایی که همگی آنها فوتبالی بودند بدون رودرواسی.
🔹از آن دربی و از آن اتفاقات، 18 سال می گذرد، و در طول این دو دهه دیگر هیچ وقت چنین دربی جنجالی تکرار نشد..
🔹هر چند پس از آن دربی چند سال بعد نیک بخت قرمز پوشید و به استقلال هم گل زد تا تلافی گل هاشمی نسب را در آورده باشد اما باز هم هیچگاه دربی های پس از آن دربی، دیگر جنجالی نشدند که نشدند.
🔹دیدن بازی با تلویزیون سیاه و سفید و پنالتی ابتدای بازی رهبری فرد و سانتر تماشایی نوازی که مستقیم وارد دروازه عابدزاده شد..
🔹از گل دقایق آخر هاشمی نسب که همه انگاری منتظرش بودیم و بیشتر از همه خودش و مرحوم منصورخان.
🔹ما هم مثل هاشمی نسب غش کردیم و نمی توانستیم روی پای خود بایستیم و ضربان قلبمان چندین برابر شده بود.
🔹از آن گل دقیقه آخر کریمی که مثل آب سردی بود بر بدن گرم و هیجان زده ما آبی ها که می خواستیم برد شیرین مان را پس از سالها جشن بگیریم.
🔹از آن مشت خاطره انگیزی که برومند به صورت رأفت زد که باز هم پس از سالها که یادش می کنیم، می گوییم اگر صد بار دیگر آن صحنه تکرار می شد باز هم آن مشت باید زده می شد.
🔹از کتک کاری آخر بازی که داور چینی را سردرگم کرده بود.. فکر می کرد که آزادی میدان جنگ شده است نه میدانی برای مسابقه فوتبال. فقط می خواست سوت پایان بازی را بزند و از آزادی که هیچ، از ایران فرار کند.
🔹و امان از محرومیت های سنگینی که استقلالی ها را نقره داغ کرد..
🔹هیچ وقت آن دربی از یاد نمی رود حتی اگر در آخرین ساعت های سالگرد آن دربی باشیم و از صبح فرصت ورق زدن آن خاطرات را پیدا نکرده باشیم.
🔹 9 دی برای ما هواداران نوجوان آن سالها که امروز در میانسالی به سر می بریم شاید بهترین دربی بود که در خاطرمان ماند، از آن دربی هایی که شاید به خاطر نیاوریم نیمه تمام باقی ماندند و به حکم کمیته انضباطی سه بر هیچ به سود تیم دیگر اعلام شدند.
🔹 آن دربی تمام شد و پس از آن دربی های بسیاری برگزار شد اما هیچ وقت به مانند آن دربی و خاطراتش اینچنین ماندگار نماند ..عمرمان سپری شد و تجربه دیدن یک دربی جنجالی و پرهیجان را پیدا کردیم که شاید برای هواداران دهه 80 و 90 تجربه کردنش سخت باشد.

 


محمود فخرالحاج

محمود فخرالحاج

 یک دربی دیدنی و خاطره انگیز

میخواهم ازخاطره شیرینی که دردوران آموزشی خدمتم رخ داد حرف بزنم ، اول بهتر است بگویم که کجا بودم و چگونه گذشت . خاطره هاست فقط یک دفترو کاغذ نیست ، یک دست نوشته ای طلایی است که خاطره نام گرفت . من درکردستان شهر سنندج خدمت آموزشی را گذراندم آن هم درفصل زمستان و خودتان خوب می دانید سرمای طاقت فرسایش را که چگونه است . خاطره شیرینی که دراین سه ماهه برایم اتفاق افتاد وآن هم درآن شرایط نسبتا سخت درمورد همین استقلال است ، ظهر روزجمعه ۷ اسفند زمان بازی استقلال-پرسپولیس بود که توانستیم بااصراررضایت فرمانده گروهان خودمان را جلب کنیم تا بازی را ازتلویزیون بصورت مستقیم ببینیم ، واقعا چه شور وحالی داشت ، ازیک طرف مقررات سکوت و ازطرفی آن شورو حالی که واقعا قابل توصیف نیست ، نمی توان روی کاغذ آورد ،ولی درهرحال باهرجان کندنی بود به موقع جلوی تلویزیون نشستیم و شروع به آن شروع ، بلوا و فریاد به آن تمام شدن همه خاطره بود ، تنها بازی که شاید نه بلکه حتما به دل نشست همین بازی بود ، خب برایتان صاف و ساده بگویم به آن شوری که بعد از زدن اولین گل استقلال افتاد انگار زلزله ای به پا شد . استقلالیهای گروهان جیغ های سرسام آور وازآن طرف که جناب سروان اعلام سکوت کرده بود اصلا مگرمی شود بازی به این حساسی و گرمی را دید وسکوت کرد…. ازگل مساوی پرسپولیس چه بگویم که انگار آب سردی بود بر پیکر گرم ما استقلالیها طوری که چند قطره اشک هم برچشمان آبی مان جاری شد ، ولی نه انگاربازی هنوز ادامه دارد و نود دقیقه است ، وای از زمانی که گل دوم پرسپولیس زده شد ،وقتی گل اعلام شد و آفساید پر….. چند دقیقه بعد یک طرف گروهان غم و یک طرف فریاد شادی بود ، همه چیز راازیاد برده بودیم ،همه دغدمه مان شده بود فوتبال ، فوتبال ، فوتبال….از گل مساوی کاپیتان فکری چه بگویم که انگار بمبی آبی بود ، بیچاره فرمانده گروهان که هرلحظه جلوی تلویزیون را می گرفت و سکوت می داد ، ولی مگر می شد این همه عاشق را کنترل کرد ، نود دقیقه یک دیگ جوشان درحال جوشیدن بود و نمی شد سردش کرد ، همه چیز متعادل بود و ازیک طرف آبی ها منتظر گل پیروزی بودند ،تا زمانی که دقیقه ۹۰ شد طوری که امیدمان تمام شد ومنتظر سوت پایان بازی بودیم تا تلویزیون را خاموش کنیم که گل طلایی زده شد ،بمب که نبود ،زلزله ساری بود که همه چیز را خاموش کرد ، قربانی شادی ساز یک گروه و عزا آورگروهی دیگر شد …. خب مقررات سکوت را شکستیم و بعد از بازی چوبش را هم خوردیم ولی هر چه بود به جان خریدیم تا این بازی را ببینیم و خدا را شکر هم دلمان شاد شد و استقلال پیروز و یک روز خوش را برایمان بر جای گذاشت . با اینکه ۱۳ سال از آن تاریخ و آن خاطره می گذرد اما هرگاه به دفترچه خاطراتم سرمی زنم یکی ازبهترین خاطره های شیرین دوران سربازی ام در همان دوره سه ماهه آموزشی اتفاق افتاد که با خواندن چندین و چند باره این خاطره هنوز که هنوز است به وجد می آیم ، امیدوارم شما دوستان آبی ام هم از خواندن این خاطره لذت برده باشید.

  مشاهده مطلب روی سایت آبی پوشان : کلیک کنید


 

من مگر می شود هوادار تیم محبوب و بزرگی چون استقلال باشی و از هواداری ات خاطره نداشته باشی حتی اگر هواداری ات کوتاه مدت باشد و چند لحظه ای...استقلال آنقدر برایت خاطره دارد که نمی دانی کدامیک را تعریف کنی چه برسد به اینکه از هواداری ات چند دهه گذشته باشد آنوقت برای لحظه لحظه هواداری ات خاطره داری خاطره هایی که در ذهن هستند و کم کم قرار است روی کاغذ به نگارش درآیند خاطره هایی تلخ و شیرین که همگی شنیدنی و خواندنی هستند:


محمود فخرالحاج

محمود فخرالحاج محمود فخرالحاج

خاطره اولین دیدار با حاجی دوست داشتنی

سال 81 بود ..چند سال از آشنایی من با روزنامه استقلال جوان می گذشت تا اینکه فرصتی پیدا شد تا برای دیدن فضای دفتر روزنامه محبوبم به تهران سفر کنم یک سفر یک روزه و چند ساعته، برای اولین بار بود که به دفتر روزنامه آمده بودم ، یک دفتر ساده و کوچک با چند نفر اعضای تحریریه. در حین صحبت با یکی از اعضا بحث دیدن فتح الله زاده هم شد..آن زمان تازه حاجی چند ماهی بود که از مدیریت استقلال کنار رفته بود و جای خود را به دکتر قریب داده بود.. دفتر حاجی درست یک طبقه پایین تر از دفتر روزنامه بود در یک ساختمان 3 طبقه در خیابان لارستان جای ثابت و همیشگی روزنامه و دفتر حاجی..به دفتر حاجی رفتم ، روبروی درب ورودی به خانم منشی گفتم که اجازه هست که حاجی را ببینم از قم آمده ام گفت لحظه ای صبر کنید..چند دقیقه بعد جعفر نوجوان (معاون سردبیر حال حاضر روزنامه استقلال جوان) از درب اتاق حاجی بیرون آمدند و مرا به داخل اتاق دعوت کردند.. وارد اتاق که شدم حاجی با ایستاده و با آغوشی باز و لبخندی بر لب به استقبال هوادار آمد..شرمنده شده بودم و از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم ، با خود جعبه هایی حاوی سوهان قم سوغات آورده بودم که به جعفر نوجوان دادم که به حاجی بدهند که ایشان گفتند حاجی امروز روزه هستند چشم بعد از افطار خدمتشان می دهیم. در اولین دیدارم نمی دانستم به حاجی چه بگویم و اصلا هیچ چیزی به ذهنم نمی آمد که بگویم جز اینکه گفتم حاجی باعث افتخارم است که شما را از نزدیک می بینم از شهر قم آمده ام و از دیدار با شما بسیار بسیار خوشحالم و با همان دوربین نگاتیو دار که با خودم آورده بودم توسط جعفر نوجوان چند عکس یادگاری کنار حاجی گرفتم ، و از حاجی خواستم که در سررسیدی که با خود آورده بودم هم برایم یادگاری بنویسد که با کمال میل اینکار را انجام داد. پس از چند دقیقه دیگر مزاحم شان نشدم و از ایشان بخاطر این ملاقات بسیار تشکر کردم و از اتاق شان بیرون آمدم و از آقای نوجوان هم بخاطر این همراهی تشکر کردم. اولین دیدارم با حاجی یکی از به یادماندنی ترین دیدارهایم با ایشان بود..پس از این دیدار دو بار دیگر هم در سالهای بعد توانستم با ایشان از نزدیک دیدار کنم و خاطره های خوش ملاقات با ایشان برای چندین و چندبار تکرار شوند.

 مشاهده مطلب روی سایت آبی پوشان : کلیک کنید


محمود فخرالحاج

محمود فخرالحاج

مشاهده مطلب روی سایت آبی پوشان: کلیک کنید


برچسب‌ها: خاطرات آبی من, سایت آبی پوشان, سایت آوای آبی
🌏آوای آبی www.avayeblue.ir